امروز عجب روز خوبی بود.

رنجیده بودم، دیگر دلم نمی خواست حرف بزنم. حتی دیگر میلی به آواز خواندن نداشتم. پرنده...

اون خیلی اذیتم میکنه مامان. خیلی اذیتم میکنه.

من افسرده بودم و از تنها شدن و از دست دادن کسایی که دوستشون دارم وحشت...

از بی حوصه بودنام خسته شدم.

امروز خودمو از توی یه رابطه ی سمی بیرون کشیدم، روانشناسم بهم گفت رابطه هرچی سمی...

کابوس وحشتناک من، به تموم شدنت سلام کن

من باید زنده بمونم، باید زنده بمونم، باید زنده بمونم، باید زنده بمونم، باید زنده بمونم،...

هربار لب پرتگاه رسیدم و دستمو سمتش دراز کردم تا نجاتم بده، به جای گرفتن دستم...

به نوشتن نیاز دارم و خب، از کجا شروع کنم؟ بله، تخیّلی در باب تخیّل.

قبلا بهم گفته بود هرزه خیابونی و خیانت کار‌. امروز بهم گفت لکاته و هتاک. و...

تو تا ابد بزرگترین غمِ زندگی من میمونی.