858
بعد از حدود یکسال و نیم شایدم بیشتر که از اولین بار پشت ماشین نشستنم گذشته ، هنوز بعضی جاها میترسم و قلبم تند میزنه
امروز رفتم شهر کناری نون بگیرم (نونای معروف و خوشمزه ای داره) و موقع برگشتن کلی کامیونای گنده دیدم و از کنارشون رد شدم ، سر میدون آخر که باید با اون همه گنده بک و کلی ماشین دیگه که از 4 راه می اومدن کنار می اومدم ، حسابی ترسیده بودم که نکنه اینا نتونن کنترل کنن و زیر این کامیونا له بشم یا ماشینای راه نده بزنن بهم
موقع رانندگی زیاد به تصادف و مرگ و این داستانا فکر میکنم ، که اگه یه لحظه اینطوری بشه چی میشه ؟ بعد تند تو دلم میگم مردن توی تصادف رانندگی آخرین راهیه که دلم میخواد بمیرم
البته من کلا آدم جون دوستیم و هروقت یادم می افته خداروشکر میکنم که زنده ام و هنوز نفس میکشم
خلاصه که هنوز به یه سری موقعیتای رانندگی عادت نکردم و واسم استرس داره هنوز
ممکنه بگین پس چرا میشینی پشت فرمون؟ چون دوست دارم رانندگی رو و از یه طرفم اگه بخوام به ترسام ببازم باید رانندگی رو بزارم کنار که اینکارم دوست ندارم بکنم
راستی امروز تو صف نونوایی یه آشنا دیدم ، مدیونین فکر کنین به روی خودم آوردم :)) چندباری چشم تو چشم شدیم ولی نتونستم خودمو جمع کنم که بلندشم و برم جلو بهش سلام کنم
از آشنا دیدن متنفرم ، معاشرت اجباری با کسی که نمیخوام حتی اگه فقط سلام احوالپرسیم باشه حالمو بد میکنه و ترجیح میدم تو همون حبابی که وقتی بیرون میرم دور و برمه تک و تنها بشینم تا معاشرت کنم
از اونجایی که خانومه خیلی برون گراس و حسابی سر و زبون داره احتمالا تا الان حسابی پشتم صفحه چیده که چرا فلانی منو دید نیومد سلام کنه ، صفحه ها و حرفاش باید حواله داده بشن به کلیه چپم