دیروز صبح گوشیم زنگ نخورد و ساعت ۱۰ بیدار شدم ، روزم بد شروع شده بود و اون روی کمال گرام کلی حس منفی بهم داد

تا عصر هنوز درگیر حس منفی بودم و درس نخوندم

عصر اومدیم خونه مادربزرگه و بعدم رفتیم دکتر تا ساعت ۱۰ و نیم

آخرش پرونده دیروز با ۰ ساعت مطالعه بسته شد و امروزم که تا همین الان هیچی درس نخوندم

امروزم مادربزرگه رو بردم بیرون پارچه بخره،‌ مادربزرگه به خاطر پاهاش که درد میکنه زیاد بیرون نمیره و باید با ماشین هرجا میخواد بره ببریمش ، که پدربزرگه زیاد به خاطر شلوغی شهر ریسک رانندگی رو قبول نمیکنه و نمی‌برتش

امروز که گفت بریم پارچه بخریم تند قبول کردم ، چون دوس دارم اگه اینکار باعث میشه خوشحال تر باشه و روحیه اش به خاطر بیرون رفتن بهتر باشه انجامش بدم

الانم همچنان خونه پدربزرگه ام و نمیدونم میرسم پارت امروز رو بخونم یا دو روز عقب می افتم

راستی یه پلن جدید دارم که واسش هیجان دارم :))

با پدربزرگه حرف از ادامه تحصیل و این حرفا بود و میگفت دیپلمشو وقتی سرکار میرفته و بچه داشته گرفته و خرداد بدون تجدیدی قبول شده ، تو اون شلوغی اون روزاش حسابی کار بزرگی بوده و نشون می‌داده که آدم درس خونی بوده

منم بهش گفتم که چرا ادامه نداده و لیسانس نگرفته؟ گفت اون روزا فکرشو نمی‌کرده

حالا پدربزرگه ۷۵ سالشه و میخوام بفرستمش دانشگاه :)))

کلا من میخوام همه رو راهی کنم،‌ اونم وقتی خودشون میگن دیگه دیره

مامانمم همین حرفو میزد، میگفت من دیگه نزدیکای بازنشستگیمه و بچه امم بزرگ شده، دیگه درس بخونم چیکار؟ ولی تهش رفت ارشد و غر میزنه ولی فکر کنم ته دلش خوشحال باشه

چون یه بار که با چند نفر دیگه صحبت می‌کرد لا به لای حرفاش میگفت که همیشه قصدشو داشته درس بخونه ولی به خاطر کار و من نتونسته و حالا با من میره دانشگاه :)))

پدربزرگه رو هم دلم میخواد بفرستمش دانشگاه :))

علوم انسانیه و معدل دیپلمش بالا نیست و نمیدونم میتونه حفظ کنه درسا رو یا نه ، چون من خودمم سختمه این درسای سختو حفظ کردن

انگار توی مرداد ماه دفترچه انتخاب رشته میاد، دوست دارم کارت بگیرم و یه انتخاب رشته ای بکنم واسه پدربزرگه

کنجکاوم ببینم تهش چی میشه:))))