818
از دیشب که پست قبلی رو گذاشتم ، تکلیف خودم با خودم مشخص نبود و نمیدونستم میخوام کدوم دانشگاه بزنم ، و برعکس پارسال تجربه شکستی که داشتم باعث شده بود نتونم یه انتخاب داشته باشم و حسابی بین دانشگاه ها سرگردون بودم و صدبار لیستو بالا و پایین کردم و هردفعه سردرگم تر شدم
یوتیوب رفتم مصاحبه بچه ها رو دیدم ولی بازم به نتیجه نرسیدم و این پروسه تا خود صبح ادامه داشت و من هنوز نمیدونستم میخوام شانسمو واسه کدوم دانشگاه انتخاب کنم
حتی تا ساعت 11 هنوز بین دوتا گزینه گیر کرده بودم و واقعا سردرگم ترین آدم دنیا بودم ، حرکت اشتباه واسه دانشگاه ادمو کیش و مات میکنه و میندازتت سال بعدی و من چشمم از انتخاب پارسالم ترسیده بود و نمیتونستم انتخاب کنم
با یکی از همکارای مامان که خارج از کشوره هماهنگ کردیم که پرداخت کنه واسم ، به خاطر تحریمای گل و بلبلی که واسمون زدن حتی نمیتونیم یه کارت بانکی بین المللی داشته باشیم که وقتی میخوایم دانشگاه بزنیم بتونیم خودمون کارامون رو انجام بدیم و مجبور نباشیم به دیگران رو بندازیم
رسید به ساعت ثبت نام و سایت ترکید و از دسترس خارج شد ، نمیدونم چند دقیقه خراب بود ولی استرس و فشار بی نهایت روم بود چون همزمان که سایت واسه کلی آدم باز نمیشد ، یه سریا عکس میدادن که دارن ثبت نام میکنن
بچه ها ایمیل زدن که سایت چرا ترکید و جواب اومد که مشکل جهانیه و داره اوکی میشه
وقتی اوکی شد به فاصله کمتر از 5 دقیقه ، همه سنترایی که به ما به عنوان یه ایرانی ویزا میدن پر شده بود و من هنوز هیچ جا ثبت نام نبودم ، از این طرف خودم داشتم پیگیری میکردم و از اون طرف یکی از همکارای مامانم تو خارج کاراشو ول کرده بود و پا به پای من رفرش میکرد که ببینیم سایت چه مرگش شده و چرا ظرفیت همه جا رو میزنه تکمیل
پارسال سنتری که من میخواستم یه ربعه پر شد و من نهایتا بعد از دو ساعت تونستم ثبت نام کنم واسه سنتر خودم و حتی تا شبم سنترا جا داشت ولی امسال کمتر از 5 دقیقه همه جا کاملا بوک شد و نمیشد انتخابش کرد
سنترای خالی ام به ما ویزا نمیدن ( به خاطر پاسپورت و ملیت خوبمون!)
از فشار اون ساعت نگم که واقعا نمیخوام تو کل زندگیم دوباره تجربه اش کنم ، حالت تهوع داشتم و گریه میکردم و هق هقم بند نمی اومد ، گروه جلوم باز بود و بچه ها یکی یکی خبر ثبت نامشونو میدادن و از اونطرفم دوست مامانم میگفت نمیشه
ایمیل زدم به موسسه بزگزار کننده ازمون که ظرفیت باز کنن ، گفتم ما یکسال درس نخوندیم که الان حتی یه صندلی هم واسه امتحان نتونیم داشته باشیم
نمیدونم چند ساعت گریه کردم ، همه چیز به نظرم تموم شده می اومد و کل درسایی که تا الان خونده بودم بیفایده بودن و حتی نمیتونستم امتحان بدم ، همزمان یه دستم رفرش میکرد و با یه دستم اشکامو پاک میکردم
به این فکر میکردم که از فردا دیگه هدفی ندارم که بخوام واسش تلاش کنم ، همه کتابای رو هم چیده شده روی میز بهم دهن کجی میکردن و به درد نخور ترین چیزای دنیا شده بودن
مامانم که از امتحان اومد بیرون و تماس گرفت ، تازه اروم شده بودم و تا صداشو از پشت گوشی شنیدم دوباره زدم زیر گریه ، نمیتونستم حتی حرف بزنم و مامان از اونطرف تلفن حسابی ترسیده بود ، قطع کردم و واسش پیام دادم چون اصلا نمیتونستم حرف بزنم
تا مامان از دانشگاهش اومد و رسید خونه همزمان به صدتا چیز مختلف فکر کردم ، به اینکه دانشگاه ترم تابستون بردارم و تابستون بی هدفمو که دیگی انگیزه ای واسه از خواب بیدار شدن نداشتم یه جوری پر کنم ، بعدم که مهر میشد و دانشگاه حضوری میشد و اینطوری سرگرم بودم
به این فکر کردم که کلا زبان جدیدو شروع کنم و سال اینده شانسمو به اون زبان امتحان کنم ، حتی به این فکر کردم که از الان بشینم واسه سال اینده بخونم ولی اینقدر ذهنم منفی بود و فرصت از دست رفته ام تو ذوق میزد که افسرده ترین حالت ممکن بودم
مامانو که دیدم دوباره زدم زیرگریه و واسش تعریف کردم ماجرا رو که حتی نمیتونم امسال امتحان بدم ، مامان میگفت تو که بیکار نیستی و دانشگاهت هست ، فوقش سال دیگه امتحان میدی ، از یه طرف دیگه داشتم فکر میکردم سنتر گرون امسالو ( که بین 25 تا 30 میلیون) خرجش میشد بزنم و خودمو درگیر سفارت و ویزا کنم ولی این همه هزینه ای که یهو تحمیل شده بود بهمون عذاب وجدان بهم میداد و حالمو در عین اینکه خوب میکرد چون میتونستم امتحان بدم ، بدم میکرد چون این هزینه زیاد منطقی نبود واسه امتحان من سپری بشه
دیگه از افزایش ظرفیت ناامید شده بودم و چشمام از زور خواب و گریه باز نمیشد ولی بازم سایتو رفرش میکردم که یهو دیدم ظرفیت باز شده :))) تند به همکار مامانم پیام دادم و با استرس ، بعد اون همه ناامیدی و فشار امروز نهایتا تونستم ثبت تام کنم و یه صندلی واسه خودم داشته باشم و لااقل بتونم شانسمو امتحان کنم
بعد از ثبت نام شدن که خیالم راحت شد با مامان رفتیم بیرون تا تلافی همه اون گریه ها در بیاد و یکم هوا به سرم بخوره
و نهایتا طبق پیش بینی قبلی که میکردم امسال به شهر دوست داشتنی که مدتها انتظار برگشتن به اونجا رو داشتم نمیرم و شانسمو جای دیگه امتحان میکنم ، همه وقتایی که خسته بودم و دیگه نمیخواستم درس بخونم به این فکر میکردم که من نهایتا قراره دوباره اونجا باشم ، جایی که یه تیکه قلبم اونجا جا مونده و فرصت دیدن درستشو نداشتم و یه سری پشیمونی دارم دربارش ، میخواستم امسال برم و درستشون کنم ولی نشد و نمیدونم دیدن دوباره اونجا قراره کی اتفاق بیفته و دوباره میتونم شهری که 18 سالگی اولین ها رو بهم نشون داد رو دوباره برگردم و ببینمش
از سنتر امسالم راضیم ، مامان ممکنه باهام بیاد و جاییه که قبلا نبودم و تجربه جدیدی هست ، اینقدر خوابم میاد و روز به نسبت بد و پراسترسی داشتم که الان اگه بتونم بخوابم هنر کردم و یکم به خودم باید استراحت بدم ولی امروز باید اینجا ثبت میشد پس نوشتمش
_ از شدت استرس امروز ، اون تایمی که همه ثبت نام شده بودن ولی هیچ جای خالی واسه من وجود نداشت صورتم در اثر تیک زخم شده و یکم میسوزه
فردا یه روز جدی و جدیده که باز میتونم واسه هدفم تلاش کنم و میشه گفت همه چیز جدی تر از قبل شده ، موقعیتی که دارمو بیشتر از قبل قدرشو میدونم و باید همه ی خودمو بزارم واسش که امسال قال قضیه کنده بشه و بره به سلامت چون من تحمل ندارم دوباره یه روز مثل امروز رو تجربه کنم