800
کیمیاگر کتابیه که حال منو خوب میکنه و از خوندنش سیر نمیشم
دیشب حال روحیم خوب نبود و پست قبلو نوشتم و حسابی غر زدم و شکایت کردم و تهشم با همون حس بد خوابیدم ، امروز بعد از دکتر رفتن و یه پارت درس خوندن کیمیاگرو برداشتم و همون جمله پشتشو که خوندم بغض کردم و حالم بهتر شد
” به قلبت بگو ترس از رنج کشیدن از خود رنج کشیدن بدتر است. و اینکه هیچ قلبی که در جست و جوی رویایش باشد هیچگاه دچار رنج نمیشود چون در هرلحظه ای که به دنبال گنج میرود لحظه ملاقات با خداوند و ابدیت است”
عاشقشم و میتونم تک تک کلمه هاشو با عشق بخونم و پراز حس خوب بشم و قلبم اکلیلی شه ، وقتی کم میارم یکی از گزینه ها این کتابه و کاش میشه اینقدر بخونمش که تک تک کلمه ها و جمله هاش هک شه توی مغزم ، من شبیه شخصیت چوپان داستانم ، تا حدی البته و دوست دارم کامل شبیهش باشم و افسانه شخصی خودمو و شجاعت کافی واسه عملی کردن افسانمو داشته باشم ولی فعلا شرایط منو تو یه مرحله از زندگی قفل کرده و تا بازش نکنم و پشت سرنزارمش خبری از رسیدن به افسانه شخصیم نیست ، ولی خوندن این کتاب و دنبال کردن داستان چوپان باعث میشه یادم نره که ته مسیر منم میتونه همینقدر قشنگ باشه پس بهتره با همه سختیا ادامه بدم و کم نیارم
یه وبلاگی گفته بود صدسال تنهاییم میتونه واسه کسی که کیمیاگرو دوست داره جالب باشه ، از این به بعد توی تایمای ازادم به جای فکر کردن بیش از حد و مغزمو با overthinking به فنا دادن ، کتاب میخونم