این قسمت : دیدی دوباره کارما حالتو جا آورد! 

قبلا نوشته بودم که مسئله های فیزیکی که این کتابه داره ، 2 خط سواله و یک صفحه جواب و غر زده بودم که این چه وضعشه بابا ، خودم جواب مینویسم دوخط و نهایتا باعث شد کارما اینطوری تلافی کنه که : امروز سوال 2 خط بود و جوابی که من واسش نوشتم دقیقا یه صفحه شد (از اون یه صفحه هایی که ادم میبینه ، پنیک میکنه جیغ میکشه) 

تا من باشم هروقت خواستم غربزنم حواسم باشه که اینکارو نکنم تا بعدا کارما نزاره تو کاسه ام :))) اینطوری شد که وقتی صفحه مو دیدم و از شلوغیش حالم بهم خورد ، اول یه فاک به مبحث مزخرف مدار حواله کردم و بعدشم واسه اینکه نشون بدم رئیس کیه ، کلا صفحه رو بستم و بسه واسه امشب 

مثل اینکه حالا حالاها باید با فیزیک سروکله بزنم و به این زودی نمیخواد تموم شه ، کلا تا موهای منو سفید تر از اینی که الان هست نکنه تموم شدنی نیست 

____

فردا امتحان دارم اونم چه درسی ، بیوشیمی! ذره ای خوندم؟ نه / میخونم؟ نه/ ممکنه بپرسین پس امتحان فرداتو چیکار میکنی؟ جواب اینه که: نوکل به خدا :))

____

وسط حل کردن سوالای مدار ، صدای دعوای یکی از همسایه ها بلند شد ، هدفون تو گوشم بود و درست متوجه نشدم دعوا سرچیه و چی دارن داد میزنن این زن و شوهر گرامی ، ولی وسط همون مسئله حل کردن یهو پرت شدم به زمانی که خودم وسط همین دعواها بین مامان و بابا گیر کرده بودم و چه روزایی بود ، از اونایی که هلش میدی تهِ تاریک ذهنت و هرازگاهی میاد جلو یه رخ نشون میده و وقتی اعصابتو به گند کشید و همه خاطره های مزخرف اون دورانو دقیق یادت اورد ، دوباره میره اون کنج سیاه قایم میشه و منتظر دفعه بعدی میمونه تا بیاد حالتو بگیره 

____

فردا روز شلوغیه و مدار و کلی درس دیگه انتظارمو میکشه ، ولی بازم کاش روز بهتر و پربازده تر از امروز باشه ، یه چیزی تومایه های پریروز