"73"
اعصابم بد شخمیه…
ابجیا مدونستن کلاس دارم الاناااا…
ولی بلند شدن رفتن بیرون..افطارم باید درس مکردم..
از طرفیم سید گف بیا دنبال عماد..مجبورا رفتم آوردمش..سید خودشم درگیر یه کار بیخوووود شده بود
خا تو ک مدونی شوهرت بچه رو نگه نمیداره چرا میری!؟؟؟
ک بخا اونم بچه رو بندازه گردن من…
من عاشق عمادماا..ولی با این کاراشون ن دلم مخاد عماد پیشم باشه
ازخودشونم دلگیر مشم…
دوس دارم الان یچی باشه جلوم بزنم یا بشکنم…
ولی چون چیزی نی مجبورم فقط تو خودم بریزم و دندونارو بهم فشار بدم…
هنووووزم نیوووومدن….