65
یه کار مهمی داشتم که میخواستم تا اخر شهریور تمومش کنم که تموم نشد اما بیشتر از دو سومش انجام شد و درواقع میشه گفت قورباغه رو قورت دادم.
دیشب کشیکم عالی بود نه به جهت مریض کم و استراحت زیاد،بلکه بخاطر بهره بردن از تک تک ساعتهام و درس خوندن.تا ساعت دو شب درس خوندم و مجموعا شد هشت ساعت.وسطا هم که مریض میدیدم و خداروشکر مفید بود.البته مثل همیشه یه مریضی اعصابمو خورد کرد.من نمیدونم چرا با همراها مشکل دارم خصوصا اونایی که ماسک نمیزنن،خصوصا اونایی که خودشونو علامه میدونن،خصوصا اونایی که دستور میدن فلان دارو رو بنویس و و و …شوهر خانمه میگه هفت تا دکتر بردمش سردردش خوب نشد میگم کدوم دکترا بردیش(اخه میدونم دروغ میگه)میگه تو دفترچش هس.باز کردم دیدم فقط یه ویزیت قبل من داره.میگم بقیش کو میگه تو دیگه کاریت نباشه چنتا دکتر رفته داروتو بنویس.منم آخه از اوناییم که به شدت به اینکه مریض جهت خودشیرینی یا هرچی بخواد زیرآب همکارمو بزنه حساسم.گفتم اگه هفت تا دکتر بردی و نتیجه نگرفتی ببر پیش متخصص.چون منم مثل سایر همکاران عمومیم در حدی دارو مینویسم که قانون دستمو باز گذاشته.بعضی دارو ها و همینطور سی تی مغز رو من نمیتونم بنویسم.میگه نه سی تی ببرم میگن کروناس.گفتم خب وقتی هفت تا دکتر بردی خوب نشده حتما یا کروناس یا بیماری خطرناک دیگه🤦این بیماری خطرناکو تو دلم گفتم و همینطور میخواستم بگم هرکی شوهری مثل تو داشته باشه تمام عمرش سردرد میگیره.من نمیدونم چرا تو این شهر اینقد دخترای دسته گلشونو زود شوهر میدن و مردا هم انقد سختشونه زناشونو بیارن دکتر و با دوبار درمانگاه اومدن انقد اخم و تخم میکنن و با همه عالم دعوا دارن.من چرا نمیتونم خودمو دربرابر این نوع همراها کنترل کنم!چرا فک میکنم قابل اصلاحن.چرا فک میکنم میشه تغییری در تفکراتشون ایجاد کرد یا چرا فک میکنم با حرف من این نادانها قراره ماسک بزنن.
میخوام غدد رو شروع کنم و سختمه.باید دوازده ساعت درس بخونم.جمعه ها معمولا شلوغه و مطمئن نیستم بتونم.خدایا کمکم کن.
داشتم مینوشتم که مریض اومد و نصفه موند.
الان ده شبه و من فقط سه و نیم ساعت درس خوندم.شب خوابای بدی میدیدم و تو خواب داد میزدم و کسی نبود بیدارم کنه و آخر سر با صدای خودم بیدار شدم.چقدر تنهایی وحشتناکه.اگه میم یا آبجی پیشم بود آرومم میکرد.شیفت شب این مشکلاتم داره🥴
برچسبها: درددل , طرح