64
دخترخاله ی همون دوستم که میخوان زوری شوهرش بدن، رفته به آ گفته “ببخشیدا عزیزم ولی همتون رفتید تحت تاثیر محیط قرار گرفتید به فکر خودتونو آبروتون نیستید..لطفا ف براتون درس عبرت بشه”
ما ۴ تایی پشمامون ریخته بود از این حرفش :/ گفتیم مگه ما چیکار کردیم؟ ف چیکار کرده؟؟ چیکار کردیم ابرو بردیم.
آ گفت چی برم بهش بگم؟ گفتم بگو کارای ما زندگی شخصی ما به خودمون مربوطه. اونقدر بالغ شدیم که کاری نکنیم بهمون اسیب برسه. نه ف و نه هیچ کدوممون کاری نکردیم که بخوایم بخاطرش شرمنده باشیم.گفتن بعضی حرفا واقعا زشته. امیدوارم به زشت بودن حرفت پی ببری.
و اینو فرستاد براش.
هممون داشتیم میگفتیم آبرویی که بخاطر هیچی میره باید گند زده بشه بهش. اینا نمیدونستن دانشگاه پسرام هستن؟همکلاسی پسر داره؟همکار پسر داره؟ اگه مخالف بودن از اول نمیذاشتن بیاد دانشگاه.. حالا یه نفر نمیخواد دنباله ی فرهنگ و افکار مزخرف خانوادشو بگیره و خودش برای ازدواجش و زندگیش تصمیم بگیره شده بی ابرو.
آ میگفت من همه چیو به خانوادم گفتم. اینکه با پسرا میریم بیرون و اینجور چیزا. اصلا هیچی نگفتن بهم خیلی عادی برخورد میکنن. گفتم هممون همینیم.. دیگه خانواده ها باید متوجه باشن که ما تو جامعه زندگی میکنیم و کار میکنیمو ارتباطاتمون گسترده ست فارغ از جنسیت.
اعصاب هممون خورد شد و خیلی ناراحت شدیم برای دوستمون.
مثل اینکه پارتی گردن کلفتم دارن میخوان انتقالیشو بگیرن این ترم 🙂 اون هیچ وقت نمیخواست انتقالی بگیره. خوابگاهو دوست داشت. دانشگاهمونو دوست داشت.. هیچ پسریم دلیل این دوست داشتنش نبود.. ولی حالا میفهمم که چرا دوست داشت اونجا بمونه و برنگرده شهر خودشون. چون خانوادش درکش نمیکنن..
امیدوارم مشکلش حل شه و اتفاقی براش نیوفته. هیچ خبری ازش نداریمو نمیدونیم چیکار میکنه. دخترخالشم هیچی نمیگه