62
امروز ساعت ۳ اینا بود آ اومد بهم گفت ف رو از گروه حذف کنمو تموم چتامونو دو طرفه پاک کنم. مثل اینکه خانوادش سر اون خواستگاره و انتقالی گرفتنش سر لج افتادن و گوشیشو گرفتن و داداششم رفته بیرون قفل گوشیو باز کنه!
خیلی ناراحت شدم. گفتم چرا باید زور کنن ادم با کسی که نمیخواد ازدواج کنه. یا حتی چرا نباید خودش تصمیم بگیره که ازدواج کنه یا نه.چرا گوشی یه ادم ۲۰ ساله رو میگیرن و میخوان توشو ببینن چخبره!!
الان هیچ خبری ازش نیست و نمیدونیم چی داره بهش میگذره. امیدوارم اذیت نشه.
عصر با دوستای دوران راهنماییم بعد از یه سال رفتیم بیرون. اولش هلیا برامون به مناسبت رل زدنش شیرینی بستنی داد بهمون و رفتیم نشستیم تو پارک خوردیم. بعدم کلی حرف زدیمو من از خاطرات خوابگاهو دانشگاهم براشون گفتم. عکس اکسمم نشون دادم و اونام یجوری شدن انگار توقع نداشتن از هم جدا شیم.(هرکی عکسمونو میدید میگفت خیلی به هم میاید)
بعدم رفتیم رستوران یچی خوردیمو بازم کلی حرف زدیمو مسخره بازی در اوردیم.. خیلی دلم براشون تنگ شده بود. و خیلی حالم بهتر شد وقتی دیدمشون.
اون دختره دوست اکسم گفت که اکسم دلش میخواست درباره کات کردنتون سوال بپرسم.ولی من به روی خودم نیاوردمو چیزی نگفتم. گفتم چرااا؟میپرسیدی ببینی چی میگه. گفت داداش به نظرت ضایع نیست؟ گفتم چیش ضایع ست اینکه منو تو با هم دوستیمو حرف میزنیم و ممکنه فکر کنه من تورو فرستادم پیشش؟😂 گفت اره دقیقا. گفتم خوبه همشهریا هوای همدیگه رو دارن و اونم گفت یسس😎
این دختره اصلا نمیره امار بده درباره من و یا حتی نمیره بگه حال من بده و از دوریش دارم غصه میخورم. میگه اون اینا رو ندونه بهتره غرور برش میداره. داشتن بعضی چیزا لیاقت میخواد که اون نداشت
شبم رفتم پی وی یکی از دوستای پسرم حرف اول اسمش ش هست. بهش گفتم خبر جدیدی نشده؟ هی میگفت نه چه خبری هیچی نیست. گفتم حس میکنم یه چیزی میدونیو نمیخوای بهم بگی. گفت میخوای خودت بهم بگی؟ گفتم ما کات کردیم. میخواستم ببینم بقیه فهمیدن؟ گفت نه والا منم نمیدونستم. سر چی کات کردین؟ گفتم جور نبودیم با هم. گفت یادته میگفتم عجله نکن گوش نمیکردی به حرفم؟ ولی حالا اشکال نداره این چیزا پیش میاد تو دانشگاه. تا اخر لیسانس همه ۱۸ تا رل میزنن😂 هرچیم بوده مسئله ی شخصی تو و اون بوده به کسی ربط نداره. در دهن بقیه رو هم نمیتونی ببندی.
همزمان با اون با الف هم چت میکردم. درباره کنکور بهم اطلاعات میداد😂 بعد گفت این یه ماهم تموم شه بیایم دانشگاه خسته شدیم. گفتم غصه ی من برای اون موقع ست. گفت زر نزن میای یه دمیم تکون میدی برای بدخواهات😂🔥 گفتم زر میزنم 🥲 گفت عااا غصه..چس گوز هرگونه ناله و عر موقوف 😂 بعد بهش گفتم دلیل مهمانیمو زدم مشکلات پوستی خیلی دلیل چرتیه حس میکنم. گفت ژوون پوستت تو حلقم.دلیل از این شخمی تر نمیتونستی بنویسی؟😂 با این دل گنجیشک نمیسوزه هیچی،عنم میریزن روت😂 بحثمون دوباره رفت روی کنکور. اخرش گفت دلم برای همه تنگ شده،برای خوابگاه،دانشگاه،برای ک..شر گفتن، برای غیبت کردن، برای پاسور همه چی. گفتم منم خیلی دلم تنگ شده اگه این ترم پیشتون بودم میریم میشینیم تو چمنا غیبت میکنیم😂 گفت عههه مگه نگفتم چس نکن. هستی دیگه با مشکل پوستی به کسی انتقالی نمیدن😂 بعد گفت اگه قبول کنن واقعا میری؟ نمیشه بشینی سرجات؟گفتماز اول قصد داشتم برم 🥲 ولی راهمون یه ساعته یا من میام پیش شما یا شما میاید پیش من. اونم گفت اها حله
کلییییی نوتیفیکیشن دارم از دوستام که دیگه حال ندارم جواب بدم. ۵،۶ نفر از دوستام پی وی منن :”)
همین دیگه..خوابمم نمیبره