57
صبح یه استوری گذاشتم و گفتم بزرگترین درس زندگیتون چی بوده؟
یکی از همکلاسیای پسرم که ۲ سالم از من کوچیکتره اومد نوشت :اینکه کمتر برونگرا باشم چون قضاوتم کردن.
تو دلم گفتم گوگولیییییی :”) کی دلش اومده تورو اذیت کنه اخههه. خیلیی پسر خوب و مودبیه.
اون اوایل که تازه دانشگاه شروع شده بود و زیاد شناختی نداشتیم به هم، این همکلاسیم رفته بود به الف گفته بود که حس میکنم قند و شکر از من بدش میاد. الف هم گفته بود نههه اون کلا فیسش یجوریه جدی نگاه میکنه به همه حالا یه بار باهاش حرف بزن خودت میبینی اینجوری نیست
تو کلاس چند باری شده بود که با هم حرف زدیم. همسفر قطارمم بود و پیش اومده که تو قطارم حرف زدیم با هم.
بعدا رفته به الف گفته راست میگیا اصلا اونجوری که فکر میکردم نبود. خیلی خوش برخورده و خوب جواب میده.
بچمممم :”) یه بار که تو راه اهن داشتیم سوار قطار میشدیم، چمدون من خیلی بزرگ و سنگین بود نمیتونستم ببرم بالا. رفت بالا و چمدونمو برد داخل قطار.
خرداد ماه که تولدم بود. تو کلاس اومد پیشم بهم گفت مجازی نمیشد تبریک بگم خواستم حضوری بهت بگم تولدت مبارک
انقدرم خرخونه که حد نداره. کتاباش ازش جدا نمیشدن هیچ وقت..حتی تو قطار 😂
یکمم شبیه پسرخالمه از نظر قیافه. همسن پسرخالمم هست. حس خواهرانه بهش دارم. خواهر بزرگتر😂