امروزم مثل روزای دیگه هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد.

فقط دوستم(همشهری و هم کلاسیم) بهم اس داد گفت: مطمئنی انتقالی نمیدن به شهر ما؟ مامان من باهام لج کرده میگه باید انتقالیتو بگیرم این ترم.

گفتم با جدول همترازی نمیشه. چون دانشگاه شهر خودمون ترازش بالاتره. مگر اینکه شرایط خاص داشته باشی مثل بارداری،بیماری، ازدواج، سهمیه ایثارگر، اعضای هیئت علمی، کارکنان دانشگاه ازاد. مهمانی دائمم به دانشجوهای دختر محل سکونت والدین میدن.

گفت من هیچ کدوم از این شرایطو ندارم. امیدوارم انتقالی ندن بهم..مامانم میخواد به زور به یه پسره شوهرم بده گفتم نمیخوام اونم گفته پس انتقالیتو میگیرم لابد یکیو زیر نظر داری اونجا. خیلی حالم بده.

گفتم نگران نباش یه مدت اصرار میکنن میببنن تو نمیخوای بیخیال میشن. هرچی صلاحته عزیزم. ایشالا صلاحت اون چیزی باشه که تو میخوای.

بعد گفت کاش زودتر این یه ماه بگذره بیایم خوابگاه هرچی از چشمشون دور باشم بهتره. تو میخوای چیکار کنی؟درخواست میدی؟

و من خر شدمو گفتم اره من درخواست میدم برگردم شهر خودمون.

گفت واقعااااااا؟؟ برای چییییی؟؟ برای اون پسرهههه؟؟

گفتم نه اون ۲۰ درصد میتونه دلیل رفتنم باشه. خودت که از اول دیدی من چقدر تو خوابگاه تو عذاب بودمو اذیت میشدم. بعدم بیام اونجا خیلی چیزا در انتظارمه که توانایی رو به رو شدن باهاشو ندارم.

گفت بابا این همه ادم تو دانشگاه رل میزنن کات میکنن به هیچ جاشون نیست. دو روز میخوان دربارت حرف بزنن بعد بیخیال میشن. بعدم هم نمیخوام جدا شیم و هم دلم نمیخواد اذیت شی. ایشالا که هرچی صلاحته..ولی دعا میکنم نشه :/

جمله اخرو که گفت ناراحت شدم. گفتم خوبه منم برات دعا کنم شوهرت بدن به اون پسره بعدم برگردی شهر خودمون؟ بکش بیرون از من تروخدا -_- من حوصله ی حرفای چرت بقیه رو ندارم وقتی خودشون هیچی نیستنو زندگیشون پر از مشکله میشینن درباره من حرف میزننو نظر میدن.منم از دوریتون ناراحت میشم و دلم میخواد تو جمعتون باشم ولی اینجوری راحتترم. درکم کن فقط

تو دلم هزار بار خودمو فوش دادم که چرا گفتم.. قرار بود به بقیه نگم دارم چه غلطی میکنم.. انرژی منفیشون ممکنه منو بگیره و رسیدن به خواسته هام سخت تر شه!

نمیخوام بگم همه ادما بدن.. ولی ۹۰ درصد ادما خوبی مارو نمیخوان 🙂

فردا صبح زود بیدار شم درخواستمو بدم.. ایشالا که این ترم همینجام و با خیال راحتتر اون پسره رو فراموش میکنم. میدونم حداقل خودممو خودم و هیچ حرف اضافه و چرتو پرتی دورم نیست که عذابم بده.پسره رو هم نخواستم.. حسم بهش الان تو یه حالت خنثی ست جوریه که نه ازش بدم میاد و نه دوسش دارم، فقط گاهی دلم برای روزایی که داشتیم تنگ میشه.

تو دانشگاه جدیدمم سرمو میندازم پایین میرم دانشگاهو بیمارستان به درس و کارم میرسم و بعد سرمو میندازم پایین برمیگردم خونمون تو اتاق خودم، بدون هم اتاقی بدون سر و صدا.. ازادی کامل 💖 و شروعی دوباره.