خدایا من تو زندگیم تا حالا فقط یه چیزیو از ته دلم خواستم، ناامیدم نکن.سایت منادا باز شه مهمانی این ترمم جور شه، خیالم راحت شه :”)

امروز دوستم سین زنگ زد با هم حرف زدیم. میخواست ببینه حالم چطوره بهتر شدم یا نه.. و خب تو خونه نمیتونم راحت درد و دل کنمو حرف بزنم چون همه میشنون. در جواب هر سوالش فقط اره و نه جواب میدادم. اخرم خودش فهمید نمیتونم حرف بزنم بیخیال شد و کلا درباره دانشگاه و خوابگاه حرف زدیم. (سین شهر خودمون حقوق میخونه و دوست دبیرستانمه)

هی هم میگفت شبا تا ۲،۳ شب بیداری با کی حرف میزنی؟ گفتم بخدا من با هیشکی حرف نمیزنم.اگه منظورت پسره، هیچ پسری نیست اصلا باهاش حرف بزنم. پرنده پر نمیزنه. خیالت راحت.

و انصافا از اینکه پسری دورو برم نیست خوشحال و راضیم در حال حاضر. میخوام یه مدت همینجوری هیشکی نباشه اصلا.

هرکی از بچه های دانشکده امون بهم درخواست فالو میده قبول نمیکنم. دیوارِ دورمو هر روز بلند و بلند تر میکنم.. نمیذارم هرکسی بیاد تو زندگیم و بخواد با احساساتمو زندگیم بازی کنه و بعدم بره. از این به بعد اونی که تصمیم میگیره یه رابطه ادامه داشته باشه یا نداشته باشه منم. فرقیم نمیکنه چجور رابطه ای باشه میخواد با دوستم باشه، دوست پسرم باشه، اطرافیانم و حتی شوهرم در اینده.

کوچیکترین چیزی ازارم بده و ناراحتم کنه صبر نمیکنم 🙂 و خیلیم زود اعتماد نمیکنمو قانع نمیشم.

خلاصه اش همین 🙂

دیشب با دوستم ه حرف میزدم که همکلاسیمو هم خوابگاهیمه. بهم گفت دلم برات تنگ شده دلم میخواد بغلت کنم.. گفتم منم خیلی دلم برات تنگ شده بغل تو هم انقدر محکمه میچسبه. همیشه وقتی برمیگشتیم شهر خودمونو دوباره تو خوابگاه همو میدیدیم میپریدیم بغل هم و محکم همو بغل میکردیم..

این ترم مهمانی بگیرم بیام شهر خودمون، خیلی دلم براش تنگ میشه. دوست واقعی بود برام از هر لحاظ..

:)))