:219:
یکشنبه دوباره شکلک فرستاد. کلاً تعریف کردن از مکالماتمون سخته. چون هم عجیبه هم غیر قابل درک. :/ خلاصه بعد از چند تایی شکلک رد و بدل کردن، بهش گفتم ناراحت شدم. و اون موقع بود که فهمیدم چرا هیچوقت به کسی نمی گم که ناراحت شدم! چرا همیشه ناراحت شدنم رو مخفی یا حتی انکار می کنم. چرا از چیزی که ناراحتم کرده حرف نمی زنم. چرا سکوت می کنم و می ذارم فقط زمان بگذره تا آروم شم. دقیقاً فهمیدم چرا!
وقتی نمی گم ناراحت شدم یا چرا ناراحت شدم، یکم که بگذره برام کمرنگ یا حتی محو می شه. البته گاهی هم هیچوقت فراموش نمی شه و روی هم تلمبار می شه. ولی به هر حال. در حالی که وقتی از چیزی که ناراحتم کرده و چرا ناراحتم کرده حرف می زنم، همیشه طرف مقابل رفتاری داره که باعث می شه ناراحتیم دو برابر بشه! و اون موقع دیگه هیچ جوره نمی تونم اوضاع رو جمع کنم.
پس بخاطر ترس از اینکه دوباره طرف ناراحتم کنه یا بدتر ناراحتم کنه، ترجیح دادم سکوت کنم. و این بار رفتار میم باعث شد اینا رو دقیق تر حس کنم. بازم مکالمه ادامه پیدا نکرد. با ناراحتی دو برابر یکشنبه هم گذشت. دیروز ترجیح دادم به همون روش قبل عمل کنم. براش عکسی که از سفره ی نذری بود فرستادم و اونم لبخند فرستاد. و دیگه چیزی نگفتیم. قصدم فقط نقطه گذاشتن تهِ این ماجرا بود و ندیده گرفتن و فراموش کردنش…