یادم نمیاد قبلاً گفته باشه. دیشب گفت دلم براتون تنگ شده. اونقدر یهویی بود نمی دونستم چی باید بگم. مکالمه مون مثل همیشه ادامه پیدا نکرد. 

دلم می خواست بهش بگم من خودمم دلم برای خودم تنگ شده… خیلی خیلی تنگ شده…

دلم می خواست ببینم چرا دلش تنگ شده. ولی خب آدما توانایی جست و جو در قلب آدما رو ندارن. قلب آدما که گوگل نیست. ولی شاید دلش برای خندیدنام تنگ شده. برای حرف زدنامون. ولی هر کاری می کنم هیچ موضوعی ندارم برای حرف زدن. بارها تو این مدت خواسته حرف بزنم. ولی هیچی برای گفتن ندارم. بدبختی ازون آدما هم نیستیم که در مورد یه موضوعی بشینیم حرف بزنیم! خیلی قدیم ها بودیم. ولی خیلی وقته که دیگه نیستیم. انگار هیچ چیز مشترکی بین مون وجود نداره. فقط سعی می کنیم این ارتباط قطع نشه.

 

+ دیروز بعد از مدت ها من سلام اولِ احوال پرسی هامون رو گفتم.