همیشه دوست داشتن های آدما برام جالب بود. اینکه چطوری یه نفر رو دوست دارن، که هیچ شباهتی نداره به معیارهایی که تو ذهنشون دارن.

م.م خب متاسفانه هم اسم میمه! و می خوام بنویسم ازشون داستان دارم! :/ خلاصه اولش که از م.م خوشم اومد، برام مثل بقیه ی آدم معروفا بود. خیلی هایی که دوستشون داشتم و دارم تو این سال ها. ولی یکم که گذشت دیدم یه جور دیگه ای دوستش دارم. :/ طوری که حتی اگه بخوام ندیده اش هم بگیرم، کافیه یه استوری بذاره فقط. 😐 مثلاً دلم می خواد دوستش نداشته باشم ولی نمی تونم! :/ و اولین باره همچین چیزی! 😐 الان درک می کنم طفلکی اونایی رو که یه نفر رو دوست دارن و طرف حتی آدم درستی هم نیست و یا علاقه شون یه طرفه است و نتیجه ای نداره و خیلی شرایط دیگه، ولی نمی تونن دوستش نداشته باشن. من همیشه راحت می تونستم دیگه کسی رو دوست نداشته باشم. -__- حالا نه که خیلی راحت ولی نشدنی هم نبود. ولی این م.م لعنتی رو می خوام که دوست نداشته باشم ولی نمی شه. هر بار یه استوری می ذاره یا می بینمش… -__- البته مسئله ی مهمی نیست ولی درک کردن حس آدما تو همچین شرایطی برام جالب بود. :/ واسه همین خواستم یه جا بنویسمش.

خلاصه که حس عجیبیه. خدا ازین دوست داشتنا نصیب گرگ بیابونم نکنه! :/ هر کی فقط به همونی دل ببنده که باید! والا! :/