۸۷_اوج اعتماد به نفس
مامی با آبجی ویدیو کال کرده بود،
داش بش میگف :«ت ک نیستی،زرا هم فردا میره،
خونه سوتو کور میشه…»
ی نگا به اون کردم ، ی نگا به خودم،
من نقش درخت رو ایفا میکنم اینجا؟!
فاطی گفت:«ماااماااانی،زینب اندازه پنج نفر حرف میزنه،غصه نخور …»
نه اشتباه کردم،درخت نه،بیشتر شبیه ی رادیوام…
پ.ن:نمیدونم تو زندگی آدما چه جایگاهی دارم،ولی تضمین میکنم هیچکیُ نمیتونید جایگزینم کنید.ی کم اعتماد به نفسم زیاد بود ولی به نظرم لیاقتشُ داشته باشم ….