بعد حدود هجده روز دوباره دیروز حالم بد شد.البته یه بارم یه خورده ناراحت شده بودم ولی اون باتوجه به شرایط جسمیم طبیعی بود اما دیروز اصلا طبیعی نبود.صبح زود بیدار شده بودم و کلی با کار خونه خودمو خسته کرده بودم که مامانم زنگ زد و قضیه دعوا و شکش به بابا رو گفت.یکم حرف زدم اروم شه ولی هیچ وقت تاثیری نداره و همیشه ناراحتم میکنه و آخر سرم یه جوری خداحافظی میکنه انگار مقصر همه مشکلاتشون منم.و بعدش من با میلاد یه طوری حرف زدم که نباید،من خیلی تغییر کردم این مدت ولی دیروز از دستم دررفت.خداروشکر به خیر گذشت ولی گفت که ناراحت شده و منم بلافاصله معذرت خواهی کردم و توضیح دادم که بفهمه منظورم چیز دیگه ای بوده و لحنم نتونسته منظورو درست برسونه.

میلاد گفت حالم بده گفت برم با دوستم بیرون.رفتم و حالم بهتر شد اما نه زیاد.امروزم نتونستم نماز بیدار شم و صبحانه درستی هم نخوردم و بی نهایت احساس کسالت دارم.

فقط میخوام بخوابم