☆2☆
پنجره رو باز کردم و قفس مرغ عشقارو گذاشتم کنار پنجره،کاش میتونستم نشون بدم چقدر سرحال و شاد میشن از نسیمی که بهشون میخوره،چقدر نطقشون باز میشه،چقدر از سروکول هم بالا میرن و شیطونتر میشن..ب صداشون عادت کردم..تازگیا حتی خودمو مخاطب جیغ جیغاشون میدونم و جوابشونو میدم..یه گفت و گو بینمون شکل میگیره انگار،متوجه حسادتشون میشم وقتی به یکیشون توجه میکنم و هروقت باهاشون وقت میگذرونم میگم یعنی من الان از نظر شما چه شکلیم؟ی هیولا که اسیرشین یا یه آدم بزرگ که با تموم زشتی و گندگیش خیالتون ازش راحته که مراقبتونه..وقتی کنار پنجره ن یاکریمایی که هرروز براشون دون میریزم هم میان و میشینن،تصویری که میبینم فوق العاده س..واقعا باهم ارتباط گرفتن به مرور زمان
یه نیمچه استخوون درد دارم اونم به خاطر ترکیب باد کولر با دمای هوا که دو سه روزی میشه اومده پایین..ی کدئین خوردم هرچند هیچ دوست ندارم ادامه ای این جمعه ی کسل کننده با خواب و تو رختخواب بودن سپری بشه