☆15☆
همسر چندروزیه سرسنگین،جدی و بی تفاوته..درست تو روزایی ک هورمونای بدجنسم دارن شیطونی میکنن و بدنمو تو مشتشون گرفتن..نسبت ب قبل خیلی تغییر کردم..اون اولا با ی اخمش دلهره میگرفتم..از ترک شدن وحشت داشتم..از پس زده شدن قلبم فشرده میشد..تمام حرکات و رفتاراش با همکارای خانومش زیر ذره بینم بود و اگه موضوعی پیش میومد جنگ به راه مینداختم..حالا ولی کاری نمیکنم..خیلی وقته زیر ذره بینم نیست..رهاش کردم ..همسر و نه…اون دلهره هایی ک برام شب و روز نمیزاشتن و رها کردم..فکر نمیکنم پیشرفت محسوب بشه،نه..دل کندن از زندگیه با تمام متعلقاتش..انگار جایی درونم میدونم در واقع هیچی به من تعلق نداره..یا درستش اینه من به کسی یا چیزی تعلق ندارم