۷۹_از پنج تا ده
جنگیدن با خوابِ صبح وقتی راحته که شبو زود بخوابی.ن واس منی که ۳خابیدم.
ی ربع ب پنج ، بیدار شدم … چشمم که به ساعت افتاد با خودم گفتم:
آخ،الان هرچی بخونی میره تو مخت دختر،پاشو،ظهرو بخواب
دقیق، پنج دقیقه به خودم دلداری دادم و صحبت کردم تا راضی شدم
رفتم دیدم فادر بیداره:)))) گربه هم یه حالتی بین خواب و بیداری داشت.
در عرض ی ربع،میز چیدم و صبحانه زدیم بر بدن سه تایی
چهار ساعت خوندم و الان بسی خرسندم که نزاشتمش واس بعد از ظهر
مامی بیدار شد ، چشاشو ریز کرد گفت:کی امتحان داری؟گفتم یک شنبه
ی سر تکون داد گفت: عجیبه…
بیدار شدنم یا درس خوندنم؟نمیدونم
گربه هم ک قربونش برم ، همش رو به روم نشسته بود و خندم مینداخت
دلم میخاد بخورمششش اینقدر که خنگه
+سالگردِ خانِ امروز،بابا غم داره💔
+فاطی میره بیمارستان،سه هفته نمی بینمش…محمد پرواز داره فردا ، اونم میره..زرا هم امتحاناش حضوریه و میره دانشگاه.منننننن چ غلطی کنم تنایی؟؟؟دق میکنم تا دوباره جم شیم دور هم
زیگُلی که خمیازه هاش شروع شده.امضا