خب باید بگم با من همراه باشید با گزارش لحظه ب لحظه از روبرو شدن با نی نی…دیشب خواستن منو تو عمل انجام شده ی استقبال باشکوه از مادر و نی نی قرار بدن که امروز ظهر تشریف میارن..اما من پیچوندمشون و گفتم با همسر میام وقتی از سرکار برگشت..اوه اصلا تحمل جو جوگیرانه اونجا رو نداشتم..یا مادربزرگ مادری نی نی ک هروقت منو میبینه هی برام یا از خدا ی شوهر خوب طلب میکنه حالا هم قطعا قراره جلوی بقیع با اون صدای بلندش ی بچه ی سالم آرزو کنه و آخرشم بگه بیار یکی مادرر دیر میشه ها و ازین چرندیات…

خلاصه لطفا برام دعا کنید امروز من از همین الان تپش قلب گرفتم و میخوام ی دوش بگیرم،ی لاک بزنم ب ناخونام و هراونکاری و کنم ک احساس میکنم حنجره مو باز میکنه و تن صدامو بالا میبره.