اصلا دوست ندارم این ماه قرصهای پروژسترونو بخورم،ماه پیش از عوارضِ ظاهریش طوری بدنم شوک شده بود و درد کشید که همونجا قسم خوردم دیگه سمتش نرم،چه برسه ب عوارضی ک قابل دیدن نیست..عوضش بشینم دو کلام حرف حساب با بدنم بزنم تا بفهمم دردش چیه که باید به خاطرش دست به دامنِ یه همچین قرصای هیولایی بشم. اوه میتونم حدس بزنم اگه زبون داشت چی میگفت..حتما میگفت تو با استرس هایِ تموم نشدنیت کمر ب قتل من بستی،،راست میگه،من آدم بشو نیستم،هی تجربه میکنم و درد میکشم،اما درس نمیگیرم،خب چ توقعی دارم از بدنم؟ که مث قبل منظم کار کنه و تازه قربون صدقه ی ترسای احمقانه م هم بره؟

هی اقای فلانی،تویی که با اختلاف بدترین تجربه از رابطه تو ذهن من محسوب میشی،،دیشب برای دومین بار اومدی تو خوابم،،غیرمستقیم از من توجه میخواستی و من چ هوشمندانه با اینکه حواسم بهت بود اما انگار نمیدیدمت،رنجتو تماشا میکردم و لذت میبردم،از قدرتم،از درموندگیت..چقدر همیشه تو تصورم عمیقا دوست داشتم ی روزی ببینمت تا ببینی بدون تو چقدر خوشبخت تر،زیباتر و قوی ترم..دیداری که هیچوقت اتفاق نیفتاد

تویِ سطحی بینِ ظاهرپرستِ دورویِ دروغگوی بی وجدان،که هیچوقت ازم نخواستی ببخشمت اما من بخشیدمت با تموم عذرخواهیای نکرده ت…لطفا دیگه حتی ب خوابمم نیا چون داستانِ قدیمیِ ما خیلی وقته تموم شده