زنگش زدم ، با شک و تردید پرسیدم:

کجایی همشیره ؟

چرا نمیاین؟ دوتا طفل معصوم رو خونه ول کردین رفتین دَدَر؟!

به محض اینکه وارد شدن. رو به بابا با عصبانیت گفتم : به ساعتت نگاه کردی ؟! این چه وقت خونه اومدنه ؟

مظلوم گفت : بخدا از ده میخاستیم برگردیم مامانت نمیومد

چشامو گرد کردم گفتم : مامااااان بچه باید قبل ۹ خونه باشه ، ساعت یکهههههه..

کلشو انداخت پایین چیزی نگفت

زهرا گفت : خفهههه شوووووو آقاااا…از نقشت بیا بیرون

+ ولی خیلی خوب بود ، با اینکه تا حالا از این حرفا نشنیدم ولی قدرت خاصی گرفته بود منو. انتقام همتون رو گرفتم

پ.ن: Maybe one night of rain, maybe one night of the sea, put my hand in yours( وقتی میخای عن یچیو در بیاری)