۱۱۷_فکر کرده مادر خارج منه ؟!
◖⚆ᴥ⚆◗
به فاطی میگم منو چند تا دوست داری؟
میگه پول نمیدم
میگم خو خر، من اگه پول بخام مقدمه چینی نمیکنم ، من نصف شبی به محبت خواهرانت نیاز دارم:/
منو دوست داشته باش تا خدا دوستت داشته باشه.
شایان به ذکر است( احتمالا هست همچین جمله ای) که همه عنن ما خوبیم
به باباجون میگم مارو فردا شب می بری سر کوه!
انگار که میخاد بچه خر کنه میگه عزیزم من صبح جمعه میخام برم کوه ، شبش بریم بیرون صبحش بیدار نمیشم
میگم چی میشه ی روز نری؟
مامان میخنده میگه از اکیپ پرررت میشه بیرون
میخندم میگم مام از خونه پرررتش میکنیم بیرون
صبح که از کلاس برگشتم، بابا رفت اتاقش لباسشو عوض کنه ، منم کفشمو که گذاشتم جاکفشی ، ی گوشه حال پهن شدم ، خودمو کشیدم رو به بالا ، سرمو که برگردوندم طرف اشپزخونه دیدم ی دونه سر از پشت دیوار اشپزخونع پیداس، ی هییین بلند کشیدم ، دیدم مامان پشت سر هم دستشو جلو بینیش تکون میده که ینی هیس هیس خفه شووووو
بابا فرز پرید بیرون گفت چیشده؟
ترسیده ، گفتم هیچی
گفت ینی چی هیچی ؟ چرا پس صدات اومد ؟
ی نگام به بابا بود یه نگام به سر مامان و سعی میکردم جلو خندمو بگیرم . پشت سر هم داشت سوال میپرسید که گوشیش زنگ خورد ، رفت که جواب بده ، خودمو با گوشیم سر گرم کردم ، دیدم بابا برگشت ، یادش رفته بود ، اونم ی گوشه ای پشت به اشپزخونه نشست ، مامان کاملاً از حصار اومد بیرون و دست به سینه تکیه داد به دیوار
هی چشمم میوفتاد به حالتش بلند بلند میخندیدم ، باباهم هی کلشو از تو گوشی میاورد بیرون میگفت به چی میخندی ؟
منم میگفتم وا بابا هیچی ، چیزی نیست ک
از اون طرف مامان هم طرز ایستادنش و قیافش و اداهایی که در میاورد اینقدر بامزه بود که رسما زمینو گاز میزدم
بابا گفت : زینب ، حس میکنم داری با فرد خاصی حرف میزنی که اینقدر میخندی ://///
مامان بلند بلند خندید گف : چرا برنمیگردی؟پاهام درد گرفت . مثلا میخواستم بترسونمت
قیافه ی پوکر بابام از تمام این مسخره بازی های مامانم خنده دار تر بود
بنده خدا انگار که داره به دوتا ادم دیونه نگا میکنه با ی حالت ترحم خاصی نگا میکرد:))))
پ.ن:(کلیک)اره خوب.. اینو تازه دیدم ، اولش گروه سرود فلان تقدیم میدارد رو کم داشت….منم طبق معمول ک هیچیو جدی نمیگیرم، تهش شبیه اسب سرما خورده خندیدم.