۱۱۳_دیگه به درد نمیخوره
بهوش که اومدم،با یه نگاه مغرورانه رو به دکتر بیهوشی گفتم:
دیدی من مث بقیه چرت و پرت نگفتم ؟
همشون بلند بلند خندیدن
فکر کردن دارم چرت و پرت میگم؟!
ی ربع بعد،به بابا گفتم: کو گوشوارم؟
انگار که یه سرگرمی جدید پیدا کرده با شیطنت گفت:
فروختمش،پولشو زدم به جیب
گفتم : اوکی حواسم جمه
ولی چرا به دارایی هام چشم داری؟