فلش بکهای این روزای من به گذشته طبیعیه..چون ریشه دردهام همشون تو گذشته ایه که هیچوقت حل نشدن برام..من خودم میدونم بی علاقگیم نه به بچه ها ،ب بچه دار شدن ِخودم به خاطر ترسه..به خاطر کودکی نکردنه،به خاطر کودکی با خاطرات فوق ناراحت کنندمه..به قول مجتبی شکوری ب خاطر زندگیِ نزیسته مه.من علاقه ای ب وقت گذاشتن برای فرزند نداشته م ندارم ب هیچ عنوان..شاید الان از دید همه یک زن بالغ ۳۱ ساله م اما باور کن من وقتی میخام تصویر خودمو ب یاد بیارم ب یک دختربچه فکر میکنم،همیشه..دختر بچه ای که تازه داره استایل دلخواهشو میسازه،،به خاطرش خیاطی یاد میگیره،تو ذهنش اصلا خودشو ب خاطر سنش محدود ب رنگهای خاصی نمیکنه..یکی یکی رنگهای شاد و امتحان میکنه و چقدرم دوس داره ازون پیرزن گوگولیایی بشه ک موها و ناخناشون رنگ شده س..اینطوری بهت بگم..ی نفر داره از اول خودشو از نو بزرگ میکنه..داره ی دختربچه ی آسیب دیده رو برای بار دوم اونطوری که خودش میخواد میسازه…