تمایل زیاد و عجیب غریبی به گریه کردن دارم چون هیچ چیزی اونطوری که میخوام پیش نمیره و حس میکنم حتی خودمم با خودم راه نمیام و عجیب شدم

خاکستری بودن این روزا شبیه یه سری روزای 18 سالگیه

حس راکد بودن و در عین حال غرق شدن میکنم ، هیچ چیز اونطوری که باید باشه نیست

میدونی یه بخشی از وجودم خالیه و اون روی افسردگیم داره خودشو نشون میده

عصبانیم ، از خودم و از همه

الان بیشتر از 2 هفته اس که مامان اومده پایین پیش من و عملا زندگی من مختله چون وقتی یکی کنارمه تمرکزم صفره ، به حرکت و صداهای طرف مقابل و حتی وجود داشتنش حساسیت بیش از حدی نشون میدم و میزنم زیر درس و مشقی که فقط منتظر یه بهونه واسه ول کردنشم

امشب بهش گفتم از فردا برو بالا ، درباره اینکه گوش میده یا نه مطمئن نیستم ولی واقعا دلم تنهایی میخواد تا ببینم دقیقا باید چه نوع خاکی بریزم تو سرم و میخوام با زندگیم چیکار کنم

– صدبار سایتو چک کردم ببینم جواب امتحان اومده یا نه ، نیومده و شاید فردا شب بیاد

– امروز عملا شبیه یه جنازه بودم ، کل روز خوابیده بودم و تنها کاری که کردم خوردن ، فیلم دیدن ، دستشویی رفتن و با گوشی کار کردن بوده ، 3 تا فیلم دیدم : غرور و تعصب ، اِما ، نوت بوک

وقتایی که این شکلیم از خودم متنفرم ، حس میکنم ارزش زندگی کردن ندارم و حتی وجودم باعث ضرره و هیچ سودی نیست توش

نمیدونم این موج افسردگیم میخواد تا طی طول بکشه ولی کاش زود تموم شه که دارم تموم میشم

خودمو دوس ندارم و از دست خودم ناراحت و عصبانیم ، دلم گریه میخواد