چقدر طرز تفکرم با خوندن چنتا کتاب داره تغییر میکنه،هنر ظریف رهایی از دغدغه ها رو تموم کردم و نیمه تاریک وجود رو شروع کردم.این روزا دارم عشق میکنم با دفتر شکرگزاری و پلنر رنگی و خوشگلم.

خستگی چهل ساعت شیفتم هنوز تو تنمه و نیاز به استراحت دارم.

میخوام برا شام میرزاقاسمی بپزم که تا حالا نه پختم و نه خوردم.امیدوارم از پسش بربیام(و خوشمزه بشه).

احتمالا طی چند روز آینده ویرایش انتخاب رشته بذارن حسم میگه بهتره شهرای دورو حذف کنم،با وجود متاهل بودن کار سختیه شهر غریب دور از همسر کار کردن.مطمئن نیستم این کارو بکنم یا نه،فقط امیدوارم خدا کار درستو به موقع به دلم بندازه.

دیروز کلی با سارا حرف زدم و گفتم کنترل خشمم خیلی بهتر شده ولی بعدش با چنتا بیمار یکم بی حوصله حرف زدم(خشم نداشتم ولی مهربون نبودم). فکر میکنم گاهی هم من بی تقصیرم و بعضی مریضا واقعا اذیت میکنن.امیدوارم امسال برام سال رهایی از خشم و پرخاشگری باشه.

پس فردا مجددا شیفتم و باید از امروز و فردا خوب استفاده کنم،به دیدن آبجی و مامانینا برم،خونه مادرشوهرم برم،به عیادت مادرشوهر خواهر شوهرم برم😁و سعی کنم با میلاد خوب باشم و یاغی رو هم تماشا کنم.

خدایا ممنونم بابت همه نعمتهات.ممنونم بابت دستام و ذهنم که وسیله ای کردی برای درمان بیماران…شکرت به خاطر تک تک سلولهام که منظم کار میکنن.ممنون که حالمو روز به روز بهتر میکنی❤️دوست دارم خدای خوبم❤️