حقوقم رو با مابه التفاوت این چندماه واریز کردن.خدا رو شکر هم میتونم قسطمو بدم و هم پس انداز کنم.میلاد برای یه کاری رفته کیش،حدود ده روز پیش پرواز داشت و به پرواز نرسید.به آقای د گفتم چند روزو برام شیفت بنویسه که خونه تنها نباشم.میلاد میگه شهر ما بهشته.تو مشهدم همینو میگفت.واقعا ماها تحمل گرما رو اصلا نداریم.

از دیروز که جمعه بود تا جمعه آینده شش روزشو شیفتم و فقط دوشنبه و چهارشنبه تعطیلم و بعدش یه شیفت بیست و یکم دارم و بعد اتمام طرح.

نوشتن بولت ژورنالو مجدد شروع کردم اما این بار جدی تر.اگه رزیدنت بشم انقدر کار سرم میریزه که بدون برنامه ریزی دقیق نمیتونم به زندگیم برسم پس از همین الان تمرین سحرخیزی و برنامه ریزیو شروع کردم.بیداری ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه حس خیلی خوبی بهم میده.وقتی تا ساعت ده صبح همه کارام انجام شده و حس میکنم خیلی از دنیا جلوام.

خدایا ممنونم بابت این حسای قشنگ این روزام.هرچند دیروز به علت پریود در بی انرژی ترین حالت ممکنم بودم ولی خداروشکر عصبانی نشدم و تونستم احساساتمو کنترل کنم.چقدر خوبه وقتی من احساساتمو کنترل میکنم نه احساساتم منو.

پرده ها رو دادیم خشکشویی و انصافا خیلی تمیز شد،شیشه ها رو پاک کردم و هالو یه گردگیری اساسی کردم.حس خوبیه این روزا هم خونه دار شدم هم شاغل و هم به خودم و علایقم میرسم.

خدایا ممنونم بابت این تابستون قشنگ که با رفتن به مشهد شروع شد و با مطالعه و ورزش و زبان و ترک عادات نادرستم ادامه داره.

امروز یک ساعت ورزش کردم.دیگه کم کم وقتشه به خودم افتخار کنم.من میتونم پزشک مهربونی بشم من میتونم پزشک ماهری بشم من میتونم به عواطفم مسلط باشم من میتونم همسر خوبی بشم من توانمندم من اعتماد بنفسشو دارم من مادر خوبی میشم من موفق شدم بیشتر از یه ماه با میلاد دعوا نکنم.من تونستم و مطمئنم بیشتر از اینا هم میتونم فقط باید به خدای خوبم توکل کنم.

یه نکته جالب دیروز توجهمو به خودش جلب کرد،راجع به مهاجرت به جاهای مختلف نظرات مهاجرای ایرانی رو میخوندم و چندین نفر از وضعیت پزشکی خارج از کشور خصوصا انگلیس شاکی بودن یعنی امکانات پزشکی خوب بود و اما همه اتفاق نظر داشتن که پزشکا بی سوادن و پزشکای ایرانی خیلی باسوادتر و کاربلدترن.فک کردم چقد ما ایرانیا و خصوصا خود من خودمونو دست کم میگیریم.

معمولا از کانادا خیلی تعریف کرده بودن.از اولشم از انگلیس خوشم نمیومد به جز تیم های فوتبالش🙄