رحلت فلانی

این هفته سه شنبه رحلت پیامبر هست فک کنم یه همچین چیزی! تعطیله… میخوام برم خونه… دلم برا مامان اینا تنگ شده.

ولی یه تیکه از قلبم می مونه اینجا پیش آمیگو، ذهنم درگیره اینجاست… حالش چطوره؟ چیکار میکنه؟ اون وایت بی سی ها میان بالا؟ پلاکتش زیادتر میشه؟

امشب میگفت گلودرد دارم… خدا کنه سرماخوردگی نباشه!

دوست داره بره بیرون بچرخه! میترسم برم باهاش بیرون، یا برم خونشون دیدنش. آخه میترسم مریض بشه عفونت بگیره. اونشب بعد از کلی اصرار اومد اینجا دیدمش. 

چقد دلم خوش میشه که خارج از تخت و لباس بیمارستان می بینمش این بچه رو. آره خلاصه  رفتیم عفف آباد. برام یه فیل خرید. اسمشو گذاشتیم بحرام! 

بحرام با حِ جیمی! نمیدونم چرا! آمیگو گفت اسمش این باشه! یه بچه فیل هم داره اسم اونم گذاشته؛ اردشیر! 

امشب یخورده ناراحت بود… با بحرام و اردشیر باهاش ویدئو کال کردم… ماسه تارو که دید حالش خوب شد، رفت قرصاشو بخوره 🙂 

 

یک بُعدی

ببین نمیتونم رو بقیه چیزای زندگیم درست تمرکز کنم. مقاله باید می‌نوشتم؛ ننوشتم. بیرون نمیرم زیاد. فقط میرم بیمارستان و میام. کسی رو نمی بینم مثل قبلا ها نیست که با اکیپ بریم اینور اونور.

به سکون رسیدم انگار… نمیدونم اینجا کجای زندگیه!

دره س؟ قله س؟ نقطه عطفه؟ محور افقیه؟ خدا داند!

 

این روندِ بیمارستان رفتن و بودن تو اتاق عمل رو دوست دارم. هر روز استرسم از روز قبل کمتر میشه، چون توانایی هام داره زیاد میشه. اعتماد به نفسم میره بالاتر.

همین پریروز بود، سر کیس بودم با یه طرحی! از استرس زیاد دوبار نزدیک بود فیلد رو کلا آن استریل کنه. خب در مقام قیاس در یک سطح بودیم. با این تفاوت که من چیزیو آن نکردم. این ینی اون حجم از استرسی که برای طرح دارم رو میتونم کم کنم. میتونم امیدوار باشم که، پت و مت بازی در نمیارم… 😐😂

 

عادی نباش! 

استاد شیفت عصر بیمارستان سعدی، می نویسم که بمونه اسمش دکتر دهکردی! امید و انگیزه داد بهم…

هربار که خیلی نا امید میشم خدا یکی رو می‌فرسته که با حرفاش جون بگیرم. ایشون هم گرچه اولش خیلی استاد خشک و تلفون صفتی به نظرم اومد ولی بعد تو سلف بیمارستان که نشستم باهاش حرف زدم دیدم نه!

از اون خوبای روزگاره…

القصه در بابِ کاشت مو و افتتاح کلینیک و کارای زیبایی و پمپ قلب و اسیست شدن و تیم های جراحی پیوند و امثالهم زیاد برام حرف زد.

و گفت خلاصه که هیچوقت خودتو محدود به بیمارستان و کار دولتی و نیروی طرحی و رسمی و شرکتی شدن نکن!

چندجا کار کن… خودتو نشون بده! عادی نباش!

خب گرچه که از نظر من اینکه آدم چندجا کار کنه و مدام بین بیمارستان خصوصی و کلینیک و سفر کاری جهت انجام جراحی خودشو شرحه شرحه کنه، تا به پول زیاد برسه هنر نیست!

بلکه هنر اونه که بدون هیچ کاری، یا لااقل با کار کم به پول زیاد برسی.

ولی به هرحال حرفاشون حالمو خوب کرد. صرفا بخاطر اون عادی نبودن!

از عادی بودن متنفرم :/

عادی بودن بیمارستان شیراز استاد خوب