گاها به تخلیه شدن روحی نیاز دارم. یکی دوسال آینده زندگیم واقعا سخته…
درست انگار تا الان داشتم گرم میکردم و حالا باید برم تو میدون! سخت و سرد و پر از خستگی و بدو و بدو به‌نظر می‌رسه! ولی میدونم هیچی اونقدر که فکرشو می‌کنم ترسناک و سخت و غیرممکن نیست.

مدام بهش فکر میکنم. به کارایی که باید بکنم، خونه، رهن، کار، وام، غیره و غیره…
نفسم میگیره!
ولی بازم فکر می‌کنم.میخوام آماده باشم برا همه چی!
میدونم بعدش آسون نمیشه ولی خوشحالم چون من قوی‌تر میشم.
پذیرفتن!
واژه مهمیه… دارم تمرینش میکنم. میخوام حقایق زندگی رو بپذیرم. میخوام رویاهای دخترانه مو بذارم تو صندوقچه و با دختر بالغ درونم بریم سراغ زندگیِ جهان سومیِ زیر خط فقر…
شاید زد و تو کوچه ماهم عروسی شد. اگرم نشد، از این بدتر که نمیشه؟ شاد و خندان می‌رویم 🙂