تو غریبه نیستی!
دست هایت که بلند میشوند…به نشانه خداحافظی…
نمی دانی…!بیچاره دلم…یک دفعه پایین می ریزد…
اما توکه میروی…هیچ کس نیست که بگوید.:
بدون تو می توان زنده بود…
اما زندگی ممکن نسیت!
دست ودلم به نوشتن نمیره…نمیدونم خمار کدوم مستی ام که جام ها دیگه شادم نمی کنن!قدم هام سنگ فر ش های خیابون رو می شمرن،منکه جلوتر میرم سنگ ها یکی یکی به من نزدیکتر میشن..شاید یک سنگ که بارها زیر پای این اون قرار گرفته کمی اونطرف تر تنهاتر از الان من باشه و به سمت تنهایی من قدم برداره…
راستش هیچ وقت به یقینم نزدیک نبود که وسعت یاد کسی خیلی ساده بشکنه…الان هم نزدیک نیست…تونبودن ها…تو نبودن های خیلی از آدما میشه وسعت یاد اون هارو بزرگتر کرد طوری که نشکنه!طوری که چینی تنهایی شون ترک بر نداره..حتی چینی تنهایی خودمون…
حقیقت ها همیشه انکار ناپذیرن…مثل عبور یه نسیم از اغوش پنجره ای که بدون اجازه صاحبخونه باز شده!
مثل یه گدای مغرور…که سکه رو به صاحبخونه برمیگردونه!
واقعیت ها منتظر پذیرش نیستن…قسم به تک تک لحظات نم خورده خاک میدونم…شونه به شونه باهات قدم برنداشتم اما میدونم که واقعیت هارو ممکنه دوست نداشته باشی…اما زیبان…مثل گلبرگ های گل نسترن…مثل اون یاس کبود…واقعیت ها زیبان..حتی رفتن ها…اومدن ها…گریه ها و خنده ها!
دغدغه ها جزه واقعیت هان…واقعیت هایی که گاهی دوست داریم دیگه نباشن..شده واسه یه لحظه!
دغدغه های من وتو…فرق داره…شاید امروز من تکاپوی هواداری وتو عطش هوا خواهی داشته باشی!
نمیدونم دغدغه منشا دغدغه های امروز ما چیه که خیلی وقته به دغدغه هامون جواب نداده!اما هرجا هست دلش شاد وتنش سالم باشه!
از کوچه پس کوچه های باغ رویاهای سبز…
تا بلندای کهکشان های آرزوهای دور
جای خالی حضور مهربان تو
انگار تا تمامی جهان وسعت دارد…
آخر نوشت:آیه های کلامت…با فرکانس بالا به گوش اهالی این محل رسیده است!تونیستی اما حضورت همچنان باقی ست…
حالا دیگر باورم شده…پیره مرد تاریخ فراموشکار نیست!
برچسب هام:امیدوارم اگه ارتباطی بین بخش های مختلف نوشته م نمی بینید…منو ببخشید…
واقعا حس خوبی واسه نوشتن ندارم این روزا!
یاحی ویا قیوم