برین استورمینگ پنیری با سس روز
هنر من ساخت توجیهات فلسفی و علمی و عرفانی برای ناکامی در مدیریت پیش پا افتادهترین بخشهای زندگیام است؛ در عین حال وقتی همهی درست و غلطها مثل مهرههای شطرنج منتظر تصمیم من برای ادامهی یک بازی با پایان نامعلوم جلوی هم صف بستهاند، من آن وسط لمیده با تکیه بر یک دست با دست دیگرم تاس میریزم و انیمه میبینم. هنر و کار و عشق و گلدان و لاک نارنجی من را نجات نمیدهد. میدانم مرض لاعلاج من خودم بودن است. با این حال شاید در آینده یک فلوت بخرم و یک شالگردن قرمز ببافم. شاید یکبار دیگر بارون درختنشین را بخوانم. شاید با پاهای آویزان از پل سیگار بکشم بدون آنکه به مضرات آن فکر کنم. اما در همین لحظه که دوست دارم در سکوت دهاتی جایی به آسمان شلوغ از ستارهای خیره شوم، نیمهی دیگرم برای مصاحبهی فردا ساعت کوک میکند و بعد از تکه تکه کردن سمت دیگر لبم پا به خوابی آشفتهتر از بیداری میگذارد. اصلا حرفم چه بود؟ یادم نمیآید. یک زنجیر مورچه در مغزم راه میرود. اگر میدانستم زندگی همهاش همین است.. کاش زندگیام همهاش این نباشد. جنگ نیمهها. کن کانکی توکیو غول. لعنت بر انسانهای سالم هدفمندی که هیچ خوابی نمیبینند. یک نفر من را نجات دهد. من در آینه هیچ کس را نمیبینم.