باب هشتم؛در آداب صحبت!
سلام
و درود فراوان… حالتون چطوره؟
من آمدمـــی…(اشکــ شوقــه!)
یــــــــک
هفته نبودم…فک کن؟؟؟؟اصن داشتم تولــید میشدم به مـولا!:/
عاقا ما کاملا یهوناک،اسباب سفرمون به
دیار افـق فراهم شد!دیگه منم که خعلی وخت بود سفر نرفته بودم،سوار قطار زندگانی
شدم (تاحالانبودم!) و چندصباحی رو در میان جوامع گذراندیم!
نیست،ما بچه های نت همیشه به افسرده
بودن،و نبودن در اجتماع محکوم میشدیم،من عم به همین خاطر وارد اشتماع شدم!
چشمتون روز بد نبینه،یه اجتماعی بود که
نگــو…
عادم واردش که میشه،می گرخـه!(نخــند!)والاع…!
گفتم،عاقا ما تولیدی شما زنده|:ما
همون نـت رو به این جامعه می ترجیحیم!!!!
یه چیزی رو عم بیاین درگوشتون بگم یدفه
غریبه عا نشنون!
عاقا رفیق گل تر از شماعا پیدا
نکردم!دلمم خیییییییییییییلی براتــون تنگ شده بود
خب دیگه…زشته تو جمع درگوشی بحرفیم،بسه!
من یکی که دیگه عمـرآ برم افـق!شماهام
نرید،لولو داره…لولو خور خوره منو میخوره…(یادتونه که؟)
کلن این مدتی عم که،افق تشیف
داشدم،برنامه کودک میدیدم:|
میگم عجب داداشی دارم منآ…وختی من نبودم آپ نکرد(بعله!ماکم عادمی نیسدیم!)
راستی امتحاناتون چطور بود؟!(استفهام
انکـاری:|)
یک دا3تانی عم شده این جنگـ پرشان و موکت
وسایر غاصبان(مث جنگ،بابل وقائمشهره!)
شنیدم داداش 8بهشت داشته؟!آره؟…اُف
برشمـاعا…چجوری نفهمیدین؟!!!!:/
یه اتفاقی عم افتاد که یه عده باید برن
افق…اصن من وقتی فیلم اون خانوما که از ساختمون آتیش گرفته افتادن پایین رو،
دیدم کُپ کردم:|…ینی یه تشک هم نبود آتش نشانی عا بذارن
اونجا؟!هعــــــــــــــی:(
موندم اگه من از خونه بیرون برم،20سال
بعد تو خانوادم فریـدی عسد،که بیاددنبالم
یا نع!:|
+اصن دل تنگ چت روم بودم
شدید…عجیب..بدجور!
کافه سپید(کافه خودمون!)یادتون
نـره…فعلا تنها دارایی مونه!
باب هشتم گلستان سعدی در آداب صحبت:«سه
چیز پایدار نمانَد:مال بی تجارت،علم بی بحث،و مُلک بی سیاست!» (یادبگیر اطلاعات
عمومیت بره بالا)
یه موشه میره جلو آینه میگه؛وای…موش
بخورتت!:)
در آخر عـم بگم؛«زنـده باد!»
شیش تاییا هنوزم تو خونمون جریان داره!بعله…صوبتم نباشع:|